درباره وبلاگ

خوش اومدید من مهسا هستم خوشحالم كه به وبلاگ من سر زديد ...دوستون دارم...
موضوعات
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان چشم بارانى و آدرس cheshmbarani.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

<-PollName->

<-PollItems->

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 70
بازدید هفته : 80
بازدید ماه : 76
بازدید کل : 70206
تعداد مطالب : 36
تعداد نظرات : 53
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


<-PollName->

<-PollItems->

چشم بارانى
سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:, :: 16:57 ::  نويسنده : mahsa       

اسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.irاسم خودتون را با حروف انگليسی بنويسيد        بهاربيست       www.bahar20.sub.ir



سه شنبه 24 مرداد 1391برچسب:دلهره,ارامش,دستی رو به اسمان, :: 13:22 ::  نويسنده :        

 

دلهره هــــــــــــایت رابه باد بــــــــــــده


اینجــــــــــــــــا دلی هست که برای آرامشت دستی رو به آسمان دارد.

 

 



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 4:2 ::  نويسنده : mahsa       



حس پايان در وجودم موج ميزنه ، ميخوام تموم بشم .

كنار پنجره ايستادم و به در نگاه ميكنم ، قرار بود امروز بياي .

دوست داشتم لحظه پايانم كنارم باشي و ببينمت ، اما دير كردي

دارم هر لحظه به پايان راه نزديكتر ميشم ، انگار سرعت زمان

صدها برابر شده ، به عقربه ها نگاه ميكنم و ملتمسانه ميگم آرومتر ،

توروخدا آرومتر

هنوز نديدمش ، هنوز منتظرم ، هنوز . . .

اما عقربه ها بي اعتنا تر با عجله دارن حركت ميكنن

دستام ميلرزه و نفسام به شماره افتاده چقدر سردمه ، از اين لرزش

دستام ميترسم

ياد گذشته ها افتادم همون روزايي كه هيچوقت نتونستم از ته دلم بخندم

همون روزايي كه لبخند ميزدم تا تمام دردمو توي لبخندم پنهان كنم

همون روزايي كه تكه هاي خرد شده ام رو تويه  خلوتم كنار هم ميذاشتمو

هيچ راهي براي سرهم كردنش پيدا نميكردم و آروم اشك ميريختم

بذار يكم دورتر برم ،

ياد روزي افتادم كه برا اولين بار ديدمت و چه احمقانه عاشقت شدم

بدنم سردتر شده و نفسم ديگه درنمياد ولي هنوز منتظرم بياي

يه بغض توي گلوم قلبمو قلقلك ميده و تمام تلاششو ميكنه از چشماي

سرخ شده ام فوران كنه ، ولي چشمه اشكم خشك شده

ميبيني با من چه كردي ؟ حتي ديگه اشكي برام نمونده .



تو سكوت اتاق صداي باز شدن در پيچيد و بالاخره تو آمدي

چقدر مردده صداي قدم هات ، توان اينكه برگردمو به استقبالت بيامو ندارم

صداي قدم هات ساكن شد و تو پشت سرم ايستادي

و ميگي سلام . . .

ميخوام جواب سلامتو بدم اما ديگه نفس ندارم

دير كردي و من لحظه رسيدنت به پايان رسيدم  ، منو تو آغوشت گرفتي و

چه بي صدا اشك ميريزي ، گرمي آغوش تو و تن سرد من

كنارت ايستادم و تن سردم رو به آغوش گرفتي و اشك ميريزي و ناله ميكني

چقدر آشناست جملاتت

دوستت دارم ، به خدا دوستت دارم

ولي چقدر دير ، وقتي كه به پايان رسيدم

وقتي كه نبودم تا اشكاي داغتو از روي گونه ات پاك كنمو بگم عزيزم گريه نكن

اين روزا ميگذره و يه روزي بالاخره خنده و شادي راهشو گم ميكنه و زنگ

در خونه مارو هم ميزنه و مهمونمون ميشه

چقدر تلخه وقتي از جسمم جدا شدم اشكاي داغتو  ديدم و

 دوستت دارم گفتنتو شنيدم و ناخوداگاه گريه كردم براي تمام

اشكهايي كه ريختم و نديدي و دوستت دارم هايي كه گفتم و نشنيدي

و چه تلخ به پايان رسيدم .



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 3:35 ::  نويسنده : mahsa       

عشق ودیوانگی

 

درزمانهای بسیار قدیم، وقتی هنوزپای بشر به زمین نرسیده بود، فضیلت ها و تباهی ها دور هم جمع شدند خسته تر وكسل تر از همیشه.
ناگهان ذكاوت ایستاد و گفت: بیایید یك بازی بكنیم مثلا " قایم باشك..."

همه از این پیشنهاد شاد شدند و دیوانگی فورا" فریاد زد : من چشم میگذارم. و از آنجایی كه هیچ كس نمی خواست دنبال دیوانگی بگردد، همه قبول كردند او چشم بگذارد و به دنبال آنها بگردد.

دیوانگی جلوی درختی رفت و چشمهایش را بست و شروع  كرد به شمردن: یك ... دو ... سه ...
همه رفتند تا جایی پنهان شوند.

لطافت خود را به شاخ ماه آویزان كرد
خیانت داخل انبوهی از زباله ها پنهان شد
اصالت در میان ابرها مخفی شد
هوس به مركز زمین رفت
دروغ گفت به زیر سنگ میروم ولی به ته دریا رفت
طمع در كیسه ای كه خودش دوخته بود مخفی شد .

و دیوانگی مشغول شمردن بود: هفتادونه ... هشتاد ... هشتادویك ...
و همه پنهان شده بودند بجز عشق كه همواره مردد بود و نمی توانست تصمیم بگیرد و جای تعجب هم نیست چون همه می دانیم پنهان كردن عشق مشكل است.

در همین حال دیوانگی به پایان شمارش رسید. نود و پنج ... نود و شش ... نود و هفت ...
هنگامی كه دیوانگی به صد رسید عشق پرید و در بین یك بوته گل رز پنهان شد. دیوانگی فریاد زد : " دارم میام، دارم میام..."

اولین كسی را كه پیدا كرد تنبلی بود زیرا تنبلی ، تنبلی اش آمده بود جایی پنهان شود.
لطافت را یافت كه به شاخ ماه آویزان بود . دروغ در ته دریاچه و هوس در مركز زمین یكی یكی همه  را پیدا كرد.
بجز عشق.
او از یافتن عشق ناامید شده بود . حسادت ، در گوشهایش زمزمه كرد : " تو فقط باید عشق را پیدا كنی و او پشت بوته گل رز است."

دیوانگی شاخه چنگك مانندی را از درخت كند و با شدت و هیجان آن را در بوته گل رز فرو كرد و دوباره و دوباره تا با صدای
ناله ای متوقف شد.
عشق از پشت بوته بیرون آمد. با دستهایش صورت خود را پوشانده بود و از میان انگشتانش قطرات خون بیرون میزد.
شاخه ها به چشمان عشق فرو رفته بود. او نمیتوانست جایی را ببیند.
او كورشده بود.

دیوانگی گفت : من چه كردم، چگونه میتوانم تو را درمان كنم؟
عشق پاسخ داد : تو نمیتوانی مرا درمان كنی اما اگر میخواهی كاری بكنی راهنمای من شو.
و اینگونه شد كه از آن روز به بعد ...

عشق كور شد و دیوانگی همواره همراه اوست.



دو شنبه 16 مرداد 1391برچسب:, :: 3:26 ::  نويسنده : mahsa       

دائم برای دیدن هم دیر می کنیم
وقت قرارها همه تاخیر می کنیم

اول برای عشق همه تند می دویم
اما اواسط همه گیر می کنیم
       
چرا روی نقاشیا بیخودی سایه می زنی
این همه حرف خوب داریم حرف گلایه می زنی

اگه منو دوست نداری راحت اینو بهم بگو
چرا باحرفات و نگات بهم کنایه می زنی
         
گفتی اهل آسمونی ولی من اهل زمینم
گفتی فاصله زیاده،بین تو تا سرزمینم

حلا می گذره از اون روز،جای ما انگار عوض شد
تو یه جور دیگه هستی،ولی من بازهم همینم
       
جواب خشم تو دادم همیشه با مهر وخنده
اما یاد گرفتم ان کس که بده میشه برنده



سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 2:29 ::  نويسنده : mahsa       

درگیر رویای توام

منو دوباره خواب کن


دنیا اگه تنهام گذاشت

تو منو انتخاب کن


دلت از آرزوی من

انگار بی خبر نبود


حتی تو تصمیمای من

چشمات بی اثر نبود


خواستم بهت چیزی نگم

تا با چشام خواهش کنم


درا رو بستم روت تا

احساس آرامش کنم


باور نمی کنم ولی

انگار غرور من شکست


اگه دلت میخواد بری

اصرار من بی فایدست


هر کاری میکنه دلم

تا بغضمو پنهون کنه


چی میتونه فکر تو رو

از سر من بیرون کنه

یا داغ رو دلم بذار


یا که از عشقت کم نکن

تمام تو سهم منه

به کم قانعم نکن

   



سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 2:28 ::  نويسنده : mahsa       

دل من...
  •  

دل من کوچه خاموش و تهی ست                          


جاده ای گمشده در باران ها


خوابش آشفته زرویایی تلخ                                  


خسته در پیچ و خم هذیان ها


راه گم کرده شبها همه شب                                


با سحر عشق نهان می ورزد


با غمی گمشده دارد پیوند                              


دل من با دل شب می لرزد


کس به پایان شب من نرسد                          


راه این کوچه ندارد انجام


لیک افتاده بر این جاده دور                       


سایه رهگذری بی فرجام


دل من کوچه خاموش و تهی ست               


جاده ای گمشده در باران ها


سایه پرداز سکوت وسیهی ست                  


خسته در پیچ وخم هذیان ها




سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 2:24 ::  نويسنده : mahsa       

پشت دیوار همین کوچه به دارم بزنید



                                        من که رفتم، بنشینید و هوارم بزنید


باد هم آگهی مرگ مرا خواهد برد


                                                             بنویسید که بد بودم و جارم بزنید

                                       من از آیین شما سیر شدم


                                          پنجه در هر چه که من واهمه دارم بزنید


دست هایم چقدر بود و به دریا نرسید


                                                خبر مرگ مرا طعنه به یارم بزنید

 

ای آنها که به بی برگی من می خندید

مرد باشید و... بیایید و کنارم بزنید...



سه شنبه 10 مرداد 1391برچسب:, :: 2:22 ::  نويسنده : mahsa       

خدایـــــــــــــا . . .
چرا تا زنده ایم
روانمان را شـــــــــاد نمی کنی ؟ !
همینکه مردیم . . .
شادروانمان می کنی ؟ !

.

.

.


آدمای دنیای من فعل هایی را صرف میکنند که برایشان صرف داشته باشد!

.

.

.

هوایت دستان سنگینی داشت، وقتی به سرم زد فهمیدم!

.

.

.

دُنـبـال ِ کَـلاغـیْ می گـردَم ،
تا قـآرقـآرَش رآ بـه فـال ِ نـیـکْ بـگیـرَم ،
وقـتـی…
قآصـِدَکـْ ـهـا هـمـه لال انـد

.

.

.

گاهی نیاز است دکتر به جای یک مشت قرص، برایت فریاد تجویز کند

.

.

.

آدم هـــای کنــــارم مثل جُــــمعه می‌ مــــــانند
معلــــــــوم نمی‌کند “فــــــرد” هستــــند یا
زوج” …
پُــــر از ابـــــهامند…

.

.

.

شـده ام مـعـادلـه ی چنـد مَـجهولـی !
ایـن روزهـا هـیـچ کـس از هـیـچ راهـی مـرا نـمـیـفهمـَد

.

.

.

نبودن هایت آنقدر زیاد شده اند
که هر رهگذری را شبیه تو می بینم !!
نمی دانم غریبه ها ” تــــــــــــــــــــو ” شده اند
یا تو ” غریبـــــــــــــــــــــــــــه ” ؟؟!!

.

.

.

گاهی برای کشـیدنِ فـریـاد
هـزاران پیکـاســو هـم کـافـی نیسـت .

.

.

.

من چشمهایـــم را بستم و تو قایــم شدی ..
من هنـــوز روزها را می شــمارم!..
و تـــو پیدا نمیشوی !..
یا من بازی را بلــد نیستم !
یا تو جر زدی !

.

.

.

امشب ؛
هنگام خوابیدن با خود قدری فکر کنیم …
امروز چه کرده ایم
که فردا لایق زنده ماندن باشیم …

.

.

.

چه زیبا نقش بازی می کنیم …
و چه آسان در پشت نقابهایمان پنهان می شویم ؛
حتی خدا هم
از آفرینش چنین بازیگرانی در حیرت است

.

.

.

همین که فهمید غـــــــــــم دارم آتش گرفت . . .
به خودت نگیر رفیق !
!!!!
سیـــــــــــــ ــگارم را گفتم

.

.

.

هر جا که می بینم نوشته است :
” خواستن توانستن است ”
آتش می گیرم !
یعنی او نخواست که نشد ؟!

.

.

.

حرارت لازم نیست ، گاهی از سردی نگاهت میتوان آتش گرفت



دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 18:29 ::  نويسنده : mahsa       

این بار اگر زن زیبارویی را دیدید...

هوس را زنده به گور كنید...


و خدا را شكر كنید برای خلق این زیبایی...

زیر باران اگر دختری را سوار كردید جای شماره به او امنیت بدهید...


او را به مقصد مورد نظرش برسانید نه به مقصد مورد نظرتان...


هنگام ورود به هر مكانی با لبخند بگویید: اول شما...


در تاكسی خودتان را به در بچسبانید نه به او...


بگذارید زن ایرانی وقتی مرد ایرانی را در كوچه خلوت می بیند احساس امنیت كند نه ترس...


بیاییدفارغ از جنسیت كمی مرد باشید...



دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 18:26 ::  نويسنده : mahsa       

من زنی را زیسته ام
در حنجرهء مردی
که سال ها
نه به هیچ عاشقانه ای
که تنها به فریاد میلرزید
من زنی را زیسته ام
که با چرخش یک "قفل"
تمام زندگی اش واژگون میشد
چرا که ...
وحشتِ وجودِ مردی را به جانش می انداخت
که نگاهش را
نه به مهر
که به خشم ... روی صورت زن میپاشید
من زنی را زیسته ام
که سرش همیشه پایین بود
نه از شرم نوازش های مردش
از وصله های نانجیبانه اش
که " ناجور" به شب و روزش دوخته بود
من زنی را زیسته ام
که سالها پیش مرده بود
و هرگز ندانست ...
نفهمید ...
که عشق
این نیست



دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 18:23 ::  نويسنده : mahsa       

من زنم
وقتی عروسکم را از آغوشم کشید و به کناری پرتاب کرد ,
به یادم انداخت که من یک زنم ...
وقتی قد کشیدم و خواستم گستاخانه از خود دفاع کنم ,
درد گوشم به یادم انداخت که من یک زنم ...
وقتی مادر می شدم و فهمیدم کسی پشت در انتظارم را نمی کشد ,
به یادم انداخت که من یک زنم ...
اما او هم روزی به یاد خواهد آورد که :
من یک زنم ...
حکمم : محکوم به سکوت
---------------------------------


 



دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 16:34 ::  نويسنده : mahsa       

 

کامپیوتر زنه یا مرد؟؟؟

          

         استاد زبان فرانسه در مورد مذکر یا مونث بودن اسمها توضیح میداد که پرسید :


                         کامپیوتر مذکر است یا مونث؟
 
همه دانشجویان دختر جنس رایانه  را به دلایل زیر مرد اعلام کردند:
 
- وقتی به آن عادت می کنیم گمان می کنیم بدون آن قادر به انجام کاری نیستم.

- با آن که داده های زیادی دارند اما نادانند.

- قرار است مشکلات را حل کنند اما در بیشتر اوقات معضل اصلی خودشانند.

- همین که پایبند یکی از آنها شدید متوجه میشوید که اگر صبر کرده بودید مورد بهتری از آن نصیبتان می شد.

* * * * * * * * * ** * * * * * * * * ** * * * * * * * * ** * * * * * * * * ** * * * * *

و همه دانشجویان پسر به دلایل زیر جنس رایانه را زن اعلام کردند:
 
- به غیر از خالق آنها کسی از منطق درونی آنها سر در نمی آورد.

- کسی از زبان ارتباطی آنها سر در نمی آورد.

- کوچکترین اشتباهات را در حافظه دراز مدت خود ذخیره می کنند تا بعد ها تلافی کنند.

- همین که پایبند یکی از آنها شدید باید تمام پول خود را صرف خرید لوازم جانبی آنها بکنید .

 



دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 16:31 ::  نويسنده : mahsa       


من پرسپولیسی ام
روزگارم سرخ است
تکه قلبی دارم،آن هم سرخ است
تیمی دارم،بهتر از استقلال
خونی،بهتر از آب روان
من هوادارم
قبله ام یک گل سرخ
جانمازم عشق سرخ
همه ذرات وجودم متبلور شده است از سرخی
پرسپولیس تیمی نیست،که به آسانی از یاد من و تو برود
پرسپولیس مجذور عشق است
پرسپولیس،رنگ سرخی است به توان بی نهایت
پرسپولیس،ضرب دل سرخ من و توست
پرسپولیس،هندسه فریاد سرخ است
هرکجاهستم باشم،پرسپولیس مال من است
بادها،طوفانها،فریادها مال من است
چه اهمیت دارد
گاه اگرمیبازد،مهم عشقی است که در قلب من و تو جاری است
من نمی دانم
که چرامیگویند:آب آبی است،یاکه دریا آبی است
و چرا در دل ما طوفان سرخی جاری است
لاله سرخ چه کم از آبی اسمان دارد
چشمهاراباید شست،جور دیگر باید دید
و نپرسیم چراخون سرخ است
بو کنیم گلهای سرخ را
و نپرسیم چرا قلب حقیقت سرخ است
کار مانیست شناسایی راز گل سرخ
کار ما شاید این است
که در افسون گل سرخ شناور باشیم
آسمان را سرخ کنیم
و وقت غروب،دوباره متولدبشویم
کارماشاید این است
که میان گل سرخ ولاله قرمز
فریاد زنیم
من هوادارم
عشقم سرخ است...



دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 16:27 ::  نويسنده : mahsa       

مرد جوانی در آرزوی ازدواج با دختر کشاورزی بود.
کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاو نرها را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد. مرد قبول کرد. در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد .
باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت. دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد.

گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .

جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد. سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود.

پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد.اما.........گاو دم نداشت!!!!

زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی.



دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 16:6 ::  نويسنده : mahsa       


سرعت اینترنت پایین ؛
هوا گرم ٬
جیب خالی ....
ملت گشنه !
شهر دقیقاً پادگان نظامی ٬
معدود مراکز تفریحی و سرگرمی هم تعطیل ....
امید به زندگی زیر صفر !
سلامتی اونایی که دارن تحمل میکنن

 



دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 16:4 ::  نويسنده : mahsa       


 

من حسرت ایرانی بودن دارم
من ایرانی نیستم چون نامم عربی ست...

من ایرانی نیستم چون وقتی به دنیا آمدم در گوشم اذان عربی خواندند...

... من ایرانی نیستم چون روزی که به مدرسه رفتم پدر و مادرم قرآن بالای سرم گرفتند و
در مدرسه آیین محمد را به من آموختند نه پندار نیک و کردار نیک و گفتار نیک

من ایرانی نیستم چون وقتی ازدواج کردم به آیین عربها و با زبان عربی ازدواج کردم...

من ایرانی نیستم چون هزار کیلومتر راه را طی می کنم تا به پابوس امام هشتم شیعیان و
نواده پیامبر اعراب بروم اما کمی آنسوتر به آرامگاه فردوسی نمی روم...
من ایرانی نیستم چون اعیاد فطر و قربان و غدیر و مبعث را تبریک می گویم و
شادباش می شنوم اما نمی دانم جشن سده چه روزیست...؟

من ایرانی نیستم چون دهه محرم سیاه می پوشم و با سر و روی گل آلوده عزادار
خاندانی می شوم که سرزمینم را گرفتند؛ مردانش را کشتند و زنانش را به
غنیمت بردند اما روز مرگ بابک خرمدین را نمی دانم...

من ایرانی نیستم چون حرف که می زنم بیشتر به عربی می ماند تا فارسی...
من ایرانی نیستم چون عربها پ ندارند و من می گویم فارسی نه پارسی...
من ایرانی نیستم چون در کشوری به دنیا آمدم که روی پرچمش عربی نوشتند...

من آرزوی ایرانی بودن هم ندارم چون آنقدر دست نیافتنی است که
آرزویش هم نمی توان کرد

 



دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 15:14 ::  نويسنده : mahsa       

هنوز به ديدار خدا مي روند ... خدايي که در يک مکعب سنگي خود را حبس کرده !!
خدا همين جاست ، نيازي به سفر نيست !
خدا همان گنجشکي است که صبح براي تو مي خواند ،خدا در دستان مردي است که نابينايي رااز خيابان رد مي کتد ،
خدا در اتومبيل پسري است که مادر پيرش را هر هفته براي درمان به بيمارستان مي برد ،
خدا در جمله ي " عجب شانسي آوردم"است !!
خدا خيلي وقت است که اسباب کشي کرده و آمده نزديک من و تو!!
خدا کنار کودکي است که مي خواهداز فروشگاه شکلات بدزد !!
خدا کنارساعت کوک شده ي توست، که مي گذارد 5 دقيقه بيشتر بخوابي!!
از انسانهاي اين دنيا فقط خاطراتشان باقي مي ماند و يک عکس با روبان مشکي ، از تولدت تا آن روبان مشکي ، چقدر خدا را ديدي ؟!
خدا را 7 بار دور زدي يا زير باران کنارش قدم زدي ؟
خدا همين جاست ، نه در عربستان!
خدا زبان مادري تو را مي فهمد ، نه عربي !خدايا دوستت دارم...



دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 15:10 ::  نويسنده : mahsa       

غم من شعله لرزان دل خسته توست!!
تو که در دیده صیاد به دام افتادی

چه بخواهی...

چه نخواهی...

تو بدان!!

بال و پری نیست که پرواز کنی!!
غم من خواهش پرواز تو بود...



دو شنبه 9 مرداد 1391برچسب:, :: 15:2 ::  نويسنده : mahsa       

شادیت را ز دور میبینم
بانگ خندان صدایت
بر دلم میکوبد
چه صدای زشتی
چه نوای شومی
مشت بی رحم خيانت
به سرم میکوبد
من از این درد به خود میپیچم
همچو کرمی زخمی
چشم مست تو براي دگری میخندد
و براي من ِ عاشق
درد بی رحم سیاهی ست
که بر این جان ترک خورده روان میسازی
چشم غمگین دلم پر خون است
دل من میشکند از
یاد آن ایّامی
که به روی پدرم جوشیدم
به تن ِ پیر ِ چروکیدۀ او
رخت غم پوشیدم
رسم غفلت این است
گله ای از تو ندارم هرگز
هستیم را به تو بخشیدم لیک



چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, :: 5:43 ::  نويسنده : mahsa       

 

 
 
 
وقتی، می نویسم، تخیلم یاریم نمی کند.
 
 
 
افسوس
 
 
 
که دلم، بی قرار است، ولی،
 
 
 
دستهایم کاری نمی کند.
 
 
 
اشکهایم ،قطره های باران،
 
 
 
 
 
دریغا
 
 
 
آسمان همکاری نمی کند.
 
 
 
تا کجا، پیاده گز کنم ،بیراه را،
 
 
 
خدایا،
 
 
 
 
 
مهربانیت صدایم نمی کند؟!

 



چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, :: 5:30 ::  نويسنده : mahsa       

داری به کی می خندی به من که بی فروغم

به من که ساده هستم تو باور دروغم

بخند که تشنه این چهره خندونتم

فریب خورده ی اون نگاه معصومتم

منی که با یه خنده شمعی میشم رو به باد

طوفان وحشیه تو منو میبره از یاد



چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, :: 4:42 ::  نويسنده : mahsa       

مرا به خاطرت بسپار........



چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, :: 4:39 ::  نويسنده : mahsa       

تو کیستی این چنین مرا دچار کرده ای؟

 

و قلب عاشق مرا امیدوار کرده ای؟

به گوش دل نمی رسد پرنده ی صدای تو

چقدر کرده این دلم هوای ذکرهای تو!

نه سایه ای که بگذری،نه ماه که ببینمت!

نه غنچه ای که لااقل زشاخه ای بچینمت!

دلم برای دیدنت همیشه تنگ می شود!

و ماه بی نگاه تو پریده رنگ می شود!



چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, :: 4:24 ::  نويسنده : mahsa       


 

کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد …

 

کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری …

 

اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد

 

به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند …

و این رنج است...

 

 

 



چهار شنبه 4 مرداد 1391برچسب:, :: 4:8 ::  نويسنده : mahsa